دلبر به ما رسيد جفا را بهانه کرد
افکند سر به زير و حيا را بهانه کرد
آمد به بزم ديد من تيره روز را
ننشست و رفت تنگي جا را بهانه کرد
رفتم به مسجد از پي نظاره رخش
دستي به رخ کشيد و دعا را بهانه کرد
گفتم به اوکه قبله گهي جزروي تونيست
روکرد به قبله ورفت عشاق رابهانه کرد
دوش آمدم به درخانه دلدار مه لقا
در را ببست و نماز عشا را بهانه کرد
گفتم بيا و عذابم کن اي حبيب خدا
او اعتنا نکرد روزجزا را بهانه کرد