هميشه در يادها مي مومنه
فکر کنم اين قدر بزرگ بود ، که همه بشناسنش
سالها چيزي به نام زندگاني داشتم عالمي آشفته با نام جواني داشتم
خنده اي از جهل و مستي داشتم
غفلتي از غم به نام شادماني داشتم
دوش دل را در ملالي يافتم خانه چون ماتم سرايي يافتم
گفتم اي دل چيست حال آخر بگو گفت بوي آشنايي يافتم
خواستم دل را نثارش كنم زانكه جانم را سزايي يافتم
بيش از من جان بر او رفته بود گرچه من بي جان بقايي يافتم
گرچه زلف او گره بسيار داشت
هرگره مشكل گشايي يافتم
مستم به ذاكر افلاكي
خدا انشاءالله سيدو بيامرزد
خدا كند كه بيايد
وسيد هم مداح جهان شود
برعمر خواهر........ لعنت